سفری به دنیای من



اینترنی ما با کشیک، اون هم داخلی، در اورژانس شروع شده. اگر از بخشی از شرح وظایف اینترن در باب نوشتن reorder ، خلاصه ی پرونده، گذاشتن progress note که ربات های شاید کمی هوشمند تر از چت GBT، با داشتن دیتا و لرنینگ بدون زحمت انسانی، بتوانند انجامش بدهند، بگذریم، به تجربه های مکرر" آها" که به قول ناوال راویکانت برای این زندگی می کند، تا امثالش را تجربه کند، می رسیم.

از Order  های   common disease with common presentations گرفته، تا دیدن شهود بعضی استاد ها در پیش بینی تشخیص و روند درمان یا نحوه ی ارتباط با بیماران و همکاران در شرایطی غیرمعمول و همگی می توانند "آها" ساز باشند و بعضی حتی احساس حیرت (ترجمه ی غیر دقیق Awe) رو ایجاد می کنند.

اپروچ به GI bleeding، هایپر بیلی روبینمی، PUD و بقیه شان دوباره مروری می شود و از بیماری در بخش که Chest pain و تپش دارد، پسرش هم کد میزند، EKG می گیری و تغییر ST نمی بینی و بهشان اطمینان می دهی و چقدر شاد میشوند. 

یادم می یاد یکی از اساتید قلب دوران استاژری با طبعی شاعرانه می گفت ، نمی رود از یاد، آن کیس ها که می بینی!»

و چه درست بود.

عشق این جا هم جریان دارد، ساعت 3 بعد از نیمه شب وقتی رفتی ارتوستاتیک هایپوتنشن بیمار با هماتوشزی رو چک کنی، می شنوی که همراه تخت کناری، دست همسرش رو می گیره و در حالیکه صداش از بغض می لرزه، می گه "عزیزم، نگران نباش خوب میشی" همون خانم 30 ساله ای که کاندید پیوند کبده، یا خانم میانسالی که می خواد همسرش رو قانع کنم که بره کمی استراحت کنه و به سختی قبول می کنه تا فقط چند ساعتی در کنار هم نباشند. 

یا استادی که بغضش را در ویزیت خانمی با کنسر تخمدان متاستاتیک، نگه داشت، آرامش کرد و در استیشن وقتی خودمون بودیم، در حالیکه چشم هاش مثل همیشه نبود گفت یه پسر 3 ساله داره، که  لحظه شماری میکنه دوباره بتونه ببرتش باغ».

همون استادی که دفعه ی پیش، وقتی در بخش گفتند" می خواهیم اشعه بزنیم" پرونده ها رو گرفت که ادامه ی Order ها رو بنویسه و به اینترن و رزیدنت گفت" بچه ها برید بیرون، ادامشو می نویسم" و در بخش موند. 

یک سیستم با تکنولوژی AI چه حجمی از دیتا می توانه داشته باشه که سیناپس های نورونی و رلیس ناقل های عصبی در این اسکیل مولکولی رو تقلید کنه و بتونه با طرف مقابل Empathy  کنه و پیچیدگی های الگوریتمییک رو یاد بگیره، به خصوص که امروزه میدونیم چه قدر محیط روی ما تاثیرگذاره و اصلا در ارتباط با محیط تعریف می شیم.

آخرین بیماری که توی کشیک قبلی دیدم، پسر بیست و خورده ای بود که به خاطر کنسر کولون، اومده بود تا چندمین نوبت کموتراپی رو با همون فول فاکس معروف دریافت کنه. داشت معجزه ی شکرگذاری راندا برن رو میخوند، فامیلیال بود، گفت زیاد کتاب می خونم، کلمات رو در جای خود به کار می برد، سنجیده. اولش کمی راحت نبود، بعد بحث کتاب را که باز کردم احساس راحتی کرد.

چیزی که جالب بود، ذکاوتش درنگاه به جهان بود، انگار چندین سال بیشتر ازسنش عمر کرده بود، خیلی چیز ها رو در مورد بیماریش می دونست و به خوبی همکاری می کرد.

در کشیک اول، پروسیجرهایی که توی اسکیل لب، روی مولاژ انجام داده بودیم، فعلا به جز تپ مایع پلور و آسیت، در اورژانس تونستیم انجام بدیم ( تقریبا به تناوب!)، ساده تر از آنچه فکر می کردم البته همراه با effort، به خصوص که BPH هم داشتند!

رزیدنت کشیکمان که با ما کشیک را تحویل داد، سال 1 قلب بود، اولین گفت و گویمان در مورد پایش هر چند ساعته ی بیمار با پانکراتیت بود، محترم و خوش برخورد، در پاویون اپروچ به HF حاد رو مروری کردیم، داینامیک قلب برایم قابل توجه است، انگار پازل هایش کنار هم خوب جفت و جور می شوند.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها